خدایا زند گانی دردسربود
عطافرمودی اما بی ثمر بود
ندیدم در جوانی غیر ازاندوه
سراسر غصه و ماتم شورو شر بود
نگاهی گه دلم با شعله ای سوخت
چه شبها کز غمی دردل شرربود
نشد یک لحظه د ر د نیا دلم شاد
بد نیا همچو طفلی بی پدر بود
نیاسودم دمی بی محنت و درد
تو را یک لحظه ازدردم خبر بود ؟
کسی گر پرسد از نامم بگوئید
که او آواره ی مردی در بدر بود
نویسنده: بیقرار(جمعه 86/7/20 ساعت 11:57 صبح)